نسنجیده حرف زدن، حرف بیجا زدن، دهان خود را بیموقع گشودن، گاف دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I always worry that I'll put my foot in my mouth when I try to joke about sensitive topics.
من همیشه نگران این هستم که وقتی میخواهم با موضوعات حساس شوخی کنم، گاف بدهم.
After making that awkward comment, Saeid realized he had put his foot in his mouth again.
سعید پساز مطرح کردن آن اظهارنظر ناخوشایند، متوجه شد که دوباره نسنجیده حرف زده است.
I always put my foot in my mouth at family gatherings, saying the wrong thing at the wrong time.
من در جمعهای خانوادگی همیشه دهان خود را بدموقع باز میکنم و در زمان نامناسب حرفهای نامناسب میزنم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «put one's foot in one's mouth» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/put-ones-foot-in-ones-mouth